ساز و آواز بهار غمانگیز
اجرا شده در قطعات: آواز و سنتور
00:07:49
سنتور: فرامرز پایور
امیرهوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)
بهارا بنگر این خاک بلا خیز
که شد هر خاربن چون دشنه خونریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشتهای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لالهگون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد
چرا خون میچکد از شاخهی گل؟
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
که در گلزار ما این فتنه کردست؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سر برده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شکستهست؟
چرا هر گوشه گرد غم نشستهست؟
چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
چرا ساقی نمیگوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفتهست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفتهست؟
چرا خورشید فروردین فروخفت؟
بهار آمد، گل نوروز نشکفت!
مگر خورشید و گل را کس چه گفتهست؟
که این لب بسته و آن رخ نهفتهست؟
مگر دارد بهار نو رسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده؟
مگر گل نو عروس شوی مردهست
که روی از سوگ و غم در پرده بردهست؟
مگر خورشید را پاس زمین زمین است؟
که از خون شهیدان شرمگین است...
بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو، چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سیکرو
بزن آبی به روی سبزهی نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین، دست گلافشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش
که میبارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر این خاک بلا خیز
که شد هر خاربن چون دشنه خونریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشتهای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لالهگون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفسها آتشین است
مبین کاین شاخهی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمین شورهزار است
چو فردا در رسد، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گلآلود
برآرد سرخگل چون آتش از دود
بر آید سرخگل، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد، سر برآریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم
دگر بارت چو بینم، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر، هنگام دیدار
به آیین دگر آیی پدیدار...