پیوند مهر

اجرا شده در مایه: شور - ابوعطا
  • آواز: محمدرضا شجریان
  • مدت زمان آلبوم: 01:01:11
  • سال انتشار: 1379
  • سال اجرا: 1363
  • ناشر: دل آواز

پیوند مهر، نام آلبومی است با صدای محمدرضا شجریان و نوازندگی تار فرهنگ شریف به همراه تنبک جهانگیر ملک که در دستگاه شور و آواز ابوعطا در سال ۱۳۶۳ اجرا و در ۱۳۷۹ منتشر شده‌است.

شماره قطعه نام قطعه مدت زمان نوع قطعه
1 تکنوازی تار 00:02:36
2 قطعه ضربی 00:03:05
3 ساز و آواز 00:07:47
4 قطعه ضربی 00:01:44
5 ادامه ساز و آواز 00:14:09
6 چهار مضراب ابوعطا 00:06:38
7 قطعه ضربی 00:03:04
8 ساز و آواز 00:18:17
9 قطعه ضربی 00:03:51

عوامل

  • آواز: محمدرضا شجریان
  • آهنگساز:
  • تار: فرهنگ شریف
  • تمبک: جهانگیر ملک

  • طرح: مژگان شجریان
  • امور چاپ: محمدعلی رفیعی

اشعار قطعات

سعدی

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر اینان در خود نمی‌شناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور می‌کشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان

بیشتر

سعدی

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

بیشتر

سعدی

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

بیشتر

سعدی

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

بیشتر