فریاد

اجرا شده در مایه: شور - همایون - راست‌پنجگاه
  • آواز: محمدرضا شجریان
  • مدت زمان آلبوم: 01:31:32
  • سال انتشار: 1382
  • سال اجرا: 1381
  • ناشر: دل آواز

فریاد نام آلبوم موسیقی سنتی ایرانی است با آهنگسازی حسین علیزاده و صدای محمدرضا شجریان که در سال ۱۳۸۱ در لس آنجلس اجرا و در سال ۱۳۸۲ منتشر شده‌است. این آلبوم در دستگاه راست پنجگاه، شور و همایون اجرا شده‌است.

شماره قطعه نام قطعه مدت زمان نوع قطعه
1 مقدمه ی راست پنجگاه نگارا 00:04:36
2 آواز راست پنجگاه 00:06:34
3 ضربی نغمه 00:03:20
4 ادامه ساز و آواز راست پنجگاه 00:02:54
5 تصنیف سمن بویان 00:07:55
6 ساز و آواز 00:09:50
7 چهار مضراب دشتی 00:02:14
8 تصنیف فریاد 00:10:29
9 ساز و آواز ابوعطا 00:06:59
10 تصنیف قدیمی چهره بچهره 00:04:07
11 چهار مضراب ابوعطا (به همراه آواز) 00:04:47
12 هم آوازی در شوشتری 00:03:00
13 تصنیف یار دلنواز 00:05:08
14 مقدمه ی ترکمن 00:01:39
15 قطعه یترکمن 00:08:25
16 فرود به راست پنجگاه 00:01:49
17 تصنیف " بوسه های باران" 00:07:46

عوامل

  • آواز: محمدرضا شجریان
  • آهنگساز:
  • تار: حسین علیزاده
  • کمانچه: کیهان کلهر
  • تمبک: همایون شجریان

  • طرح: مژگان شجریان
  • امور چاپ: محمدعلی رفیعی
  • صدابردار: رامین زمانی
  • استودیو بل: ریموند موسسیان

اشعار قطعات

سعدی

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می‌بینم و دریا نه پدید است کرانش
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش

بیشتر

حافظ

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

بیشتر

حافظ

بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی

بیشتر

مهدی اخوان ثالث

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی جانسوز
هر طرف می‌سوزد این آتش
پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود
من به هر سو می‌دوم گریان
در لهیب آتش پر دود

وز میان خنده‌هایم تلخ
و خروش گریه‌ام ناشاد
از درون خستهٔ سوزان
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
همچنان می‌سوزد این آتش
نقش‌هایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل

وای بر من، سوزد و سوزد
غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدان‌ها
روزهای سخت بیماری

از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می‌دوم
گریان ازین بیداد
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می‌کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود
خفته‌اند این مهربان همسایه‎گانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

بیشتر

حافظ

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند

بیشتر

طاهره قره العین

گر به تو افتدم نظر
چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را
نکته به نکته، مو به مو
ساقی باقی از وفا
باده بده سبو سبو
مطرب خوش نوای را
تازه به تازه گو بگو
در پی دیدن رخت 
همچو صبا فتاده‌ام
خانه به خانه در به در
کوچه به کوچه، کو به کو
می‌رود از فراق تو
خون دل از دو دیده‌ام
دجله به دجله، یم به یم
چشمه به چشمه، جو به جو

بیشتر

سعدی

تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید
مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمی‌آید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمی‌آید

بیشتر

حافظ

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

بیشتر

فریدون مشیری

مشت می‌کوبم بر در
پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها
 من دچار خفقانم خفقان
 من به تنگ آمده‌ام از همه‌چیز
بگذارید هواری بزنم
 آی
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می‌گردم
لب بامی
 سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
 می‌خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
 مشت‌می کوبد بر در
پنجه می‌ساید
بر پنجره‌ها
 من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می‌آید با من فریاد کند؟

بیشتر

محمدرضا شفیعی کدکنی

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

بیشتر