سروچمان

اجرا شده در مایه: ماهور
  • آواز: محمدرضا شجریان
  • مدت زمان آلبوم: 01:24:33
  • سال انتشار: 1370
  • سال اجرا: 1370
  • ناشر: دل آواز

سرو چمان نام آلبومی است با صدای محمدرضا شجریان در دستگاه ماهور که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد.

اجرای کالسروهه

شماره قطعه نام قطعه مدت زمان نوع قطعه
1 پیش درآمد ماهور 00:05:37
2 تکنوازی تار 00:01:04
3 چهارمضراب 00:05:16
4 ساز و آواز 00:09:19
5 تصنیف سرو چمان 00:06:41
6 ساز و آواز 00:04:49
7 تصنیف خاطر حزین 00:05:38
8 ساز و آواز 00:08:22
9 ساز و آواز 00:03:14
10 تصنیف بی‌همزبان 00:07:58
11 تصنیف مرغ سحر 00:04:16
12 ساز و آواز 00:22:19

عوامل

  • آواز: ناصر فرهنگ‌فر
  • آهنگساز:
  • سه‌تار: داریوش پیرنیاکان
  • نی: جمشید عندلیبی
  • تمبک: مرتضی اعیان

  • عکس: محمد صراف
  • طرح: مژگان شجریان
  • امور چاپ: محمدعلی رفیعی
  • صدابردار: ایرج حقیقی
  • استودیو بل: ربموند موسسیان

اشعار قطعات

حافظ

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد

بیشتر

حافظ

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند
دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

بیشتر

حافظ

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

بیشتر

حافظ

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می‌داری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا می‌داری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری

بیشتر

باباطاهر

غمم بیحد و دردم بی شماره
فغون کاین چاره و درمان نداره
خداوندا ندونه ناصح مو
که فریاد دلم بی‌اختیاره

بیشتر

جواد آذر

هر دمی چون نی، از دل نالان، شکوه‌ها دارم
وی دل هر شب، تا سحرگاهان، با خدا دارم
هر نفس آهی است، کز دل خونین،
لحظه های عمر بی سامان، می رود سنگین
اشک خون آلود من دامان، می کند رنگین،
به سکوت سرد زمان، به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی، نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دمسردی ها خدایا
نه امیدی در دل من، که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی، که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهی
که ناله ای خورد با آهی
داد از این بی دردی ها خدایا
نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان
وای از این بی همرازی خدایا...
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل آذر بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد، روزگار من به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد؛
یارا...
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نافرجامی، به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی خدایا...

بیشتر

ملک الشعرا بهار

مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه‌تر کن
زآه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله‌بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!
دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این
بیشتر کن
مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن

بیشتر

سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی

بیشتر