دستان

اجرا شده در مایه: سه‌گاه - چهارگاه
  • آواز: محمدرضا شجریان
  • آهنگساز: پرویز مشکاتیان
  • مدت زمان آلبوم: 00:57:02
  • سال انتشار: 1367
  • سال اجرا: 1367
  • ناشر: دل آواز

دستان، نام آلبوم موسیقی سنتی ایرانی است با صدای محمدرضا شجریان،آهنگ‌سازی پرویز مشکاتیان و اجرای گروه عارف در دستگاه چهارگاه و سه گاه که در سال ۱۳۶۷ منتشر شده‌ است. ترانه‌های این آلبوم از میان شعرهای سعدی و حافظ انتخاب شده‌ است.

شماره قطعه نام قطعه مدت زمان نوع قطعه
1 قطعه چکاد 00:10:06
2 آواز و سنتور 00:07:45
3 ادامه آواز با تار 00:04:26
4 ادامه آواز با تار 00:05:32
5 قطعه دخترک ژولیده 00:04:00
6 آواز و نی 00:07:03
7 ادامه آواز با کمانچه 00:06:07
8 تصنیف صبح است ساقیا 00:12:03

عوامل

  • آواز: مژگان شجریان
  • آهنگساز: پرویز مشکاتیان
  • سنتور: پرویز مشکاتیان
  • تار: داریوش پیرنیاکان
  • تار: فرخ مظهری
  • تار: منصور سینکی
  • بربط: محمد فیروزی
  • رباب: بیژن کامکار
  • نی: جمشید عندلیبی
  • کمانچه: سعید فرج‌پوری
  • کمانچه: اردشیر کامکار
  • قیچک: امیر فهیمی
  • تمبک: ارژنگ کامکار

  • اجرا: مژگان شجریان
  • نقاشی: هوشنگ امیراردلان
  • امور چاپ: محمدعلی رفیعی
  • استودیو بل: ریموند موسسیان
  • صدابردار: منوچهر ریاحی

اشعار قطعات

سعدی

از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

بیشتر

سعدی

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
نه از تفکر عقل مسکین پایگاه صبر دید
نه از پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت
دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست
عاقبت معلوم کردم کاندر او سیماب داشت
روزگار عشق خوبان شهر فائق می‌نمود
باز دانستم که شهد آلوده زهد ناب داشت
سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق
اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت

بیشتر

سعدی

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

بیشتر

حافظ

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن

بیشتر