بوی باران

اجرا شده در مایه: چهارگاه
  • آواز: محمدرضا شجریان
  • آهنگساز: حسین یوسف زمانی
  • مدت زمان آلبوم: 01:05:31
  • سال انتشار: 1378
  • سال اجرا: 1378
  • ناشر: دل آواز

بوی باران آلبوم موسیقی سنتی ایرانی به آهنگ‌سازی و رهبری حسین یوسف‌زمانی و خوانندگی محمدرضا شجریان است که در دستگاه چهارگاه و افشاری در سال ۱۳۷۸ ساخته شده‌است.

شماره قطعه نام قطعه مدت زمان نوع قطعه
1 مقدمه چهارگاه 00:04:42
2 ساز و آواز 00:08:51
3 ساز و آواز زابل 00:01:51
4 ساز و آواز حصار 00:02:09
5 ساز و آواز منصوری 00:01:35
6 ساز و آواز مویه 00:02:17
7 تصنیف بوی باران 00:06:53
8 مصدمه افشاری 00:04:03
9 سلو تار و چهار مضراب افشاری 00:03:57
10 ساز و آواز 00:06:34
11 ساز و آواز درآمد عراق 00:01:22
12 چهار مضراب 00:03:04
13 ساز و آواز عراق 00:04:03
14 ساز و آواز 00:05:45
15 تصنیف نی زن 00:08:25

عوامل

  • آواز: محمدرضا شجریان
  • آهنگساز: حسین یوسف زمانی
  • تار: شهرام میرجلالی
  • پیانو: حریر شریعت زاده
  • نی: حسن ناهید
  • کمانچه: اردشیر کامکار
  • تار: شهریار فریوسفی
  • تار: سیامک نعمت ناصر
  • سنتور: مجید اخشابی
  • تمبک: همایون شجریان
  • ویولن: ارسلان کامکار
  • ویولن: ابراهیم لطفی
  • ویولن: رضا عالمی
  • ویولن: هادی آزرم
  • ویولن: مجتبی میرزاده
  • ویولن: مازیار ظهیرالدینی
  • ویولن: رامین یوسف زمانی
  • ویولن: رسول بهبهانی
  • ویولن آلتو: عماد رضا نکوئی
  • ویولن آلتو: رسول بهبهانی
  • ویولن آلتو: پویا خوش آهنگ
  • ویولن آلتو: لعیا اعتمادی
  • ویولنسل: کریم قربانی
  • ویولنسل: مجید اسماعیلی
  • کنترباس: شاهین یوسف زمانی
  • فلوت: ناصر رحیمی
  • ابوا: کامران علی آقا
  • کلارینت: سعید اتوّت
  • فاگوت: علیرضا شیبانی

  • اپراتور: منوچهر ریاحی
  • ناظر ضبط: شاهین یوسف زمانی
  • طرح: مژگان شجریان
  • امور چاپ: محمدعلی رفیعی

اشعار قطعات

فریدون مشیری

بگذار كه بر شاخه‌ی این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه، به صد شوق، چو مرغانِ سبكبال،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور، از آن قله‌ی پر برف
آغوش كند باز، همه مهر، همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است كه ـ چون من ـ
از لانه برون آمده، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا كه نشاط است و امید است
پرواز به آنجا كه سرود است و سرور است،
آنجا كه، سراپای تو، در روشنی صبح
رویای شرابی است كه در جام بلور است
آنجا كه سحر، گونه‌ی گلگون تو در خواب
از بوسه‌ی خورشید، چو برگ گل ناز است
آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!
من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را، نتوانم كه نپویم
هر صبح، در آیینه ی جادویی خورشید
چون می‌نگرم، او همه من، من همه اویم!
او، روشنی و گرمی بازار وجود است
در سینه‌ی من نیز، دلی گرم‌تر از اوست
او یك دل آسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می‌دوم اندر طلب دوست
ما هر دو، در این صبح طربناك بهاری
از خلوت و خاموشی شب، پا به فراریم
ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده‌ی جان، محو تماشای بهاریم
ما، آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار كه - سرمست و غزلخوان - من و خورشید:
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم 

بیشتر

فریدون مشیری

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگ‌های سبز بید،
عطر نرگس، رفص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار
خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب
خوش به‌حالِ آفتاب
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

بیشتر

مولانا

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد

بیشتر

مولانا

ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن

بیشتر

فروغی بسطامی

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن
هم نکتهٔ وحدت را با شاهد یکتاگو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
ور پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن
گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
«چون ساقی زندانی می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن»
مغنی کجایی نوایت کجاست
نوای خوش غم‌زدایت کجاست
مغنی از آن پرده نقشی بیار
ببین تا چه گفت از درون پرده‌دار
چنان برکش آواز خنیاگری
که ناهید چنگی به رقص آوری

بیشتر