آسمان عشق

اجرا شده در مایه: سه‌گاه
  • آواز: محمدرضا شجریان
  • مدت زمان آلبوم: 00:57:47
  • سال انتشار: 1370
  • سال اجرا: 1370
  • ناشر: دل آواز

آسمان عشق، نام آلبومی است با صدای محمدرضا شجریان و با هم‌نوازی داریوش پیرنیاکان که در دستگاه سه گاه اجرا شده‌است. در این اجرا همایون شجریان برای اولین بار با پدر همکاری می‌کند.

شماره قطعه نام قطعه مدت زمان نوع قطعه
1 پیش درآمد و چهار مضراب 00:09:09
2 ساز آواز (شعر عطار) 00:13:43
3 تصنیف می‌دانم (شعرمولانا) 00:06:45
4 چهار مضراب مخالف 00:04:06
5 ادامه ساز و آواز (شعر عطار) 00:09:31
6 ادامه ساز و آواز (شعر عطار) 00:07:23
7 تصنیف آسمان عشق (شعرمولانا) 00:07:10

عوامل

  • آواز: محمدرضا شجریان
  • آهنگساز:
  • تار: داریوش پیرنیاکان
  • نی: جمشید عندلیبی
  • سنتور: مسعود شناسا
  • بربط: محمد فیروزی
  • کمانچه: سعید فرج‌پوری
  • قیچک: سعید فرج‌پوری
  • تمبک: همایون شجریان

  • طرح: مژگان شجریان
  • امور چاپ: محمدعلی رفیعی
  • صدابردار: حسن عسگری
  • استودیو بل: ریموند موسسیان

اشعار قطعات

عطار

جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد
سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد
آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد

بیشتر

مولانا

به گرد دل همی‌گردی چه خواهی کرد می دانم
چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد می دانم
یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد می دانم
به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد می دانم
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم
به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید
نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد می دانم
دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی نمی‌گفتی
که از مردی برآوردن ز دریا گرد می دانم

بیشتر

عطار

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوختهٔ یاری
بی نام و نشان می‌رو زین نام و نشان تا کی

بیشتر

عطار

زهی در کوی عشقت مسکن دل
چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل
چکیده خون دل بر دامن جان
گرفته جان پرخون دامن دل
از آن روزی که دل دیوانهٔ توست
به صد جان من شدم در شیون دل
منادی می‌کنند در شهر امروز
که خون عاشقان در گردن دل
چو رسوا کرد ما را درد عشقت
همی کوشم به رسوا کردن دل
چو عشقت آتشی در جان من زد
برآمد دود عشق از روزن دل
مکن جانا دل ما را نگه‌دار
که آسان است بر تو بردن دل
چو گل اندر هوای روی خوبت
به خون درمی‌کشم پیراهن دل
بیا جانا دل عطار کن شاد
که نزدیک است وقت رفتن دل

بیشتر

مولانا

چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز
چنان چیزی که در خاطر نیابد
چنانستم چنانستم من امروز
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امروز
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امروز
چو واگشت او پی او می‌دویدم
دمی از پای ننشستم من امروز

بیشتر