<

ساز و آواز پرواز با خورشید

اجرا شده در قطعات: ساز و آواز - ساز و آواز زابل - ساز و آواز حصار - ساز و آواز منصوری - ساز و آواز مویه
مخالف-جمله دوم مخالف-جمله سوم مخالف-فرود مخالف - زابل - حصار-جمله دوم-فرود حصار - منصوری-زابل-مویه-فرود مویه به چهارگاه

00:08:51

فریدون مشیری

بگذار كه بر شاخه‌ی این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه، به صد شوق، چو مرغانِ سبكبال،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور، از آن قله‌ی پر برف
آغوش كند باز، همه مهر، همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است كه ـ چون من ـ
از لانه برون آمده، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا كه نشاط است و امید است
پرواز به آنجا كه سرود است و سرور است،
آنجا كه، سراپای تو، در روشنی صبح
رویای شرابی است كه در جام بلور است
آنجا كه سحر، گونه‌ی گلگون تو در خواب
از بوسه‌ی خورشید، چو برگ گل ناز است
آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!
من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را، نتوانم كه نپویم
هر صبح، در آیینه ی جادویی خورشید
چون می‌نگرم، او همه من، من همه اویم!
او، روشنی و گرمی بازار وجود است
در سینه‌ی من نیز، دلی گرم‌تر از اوست
او یك دل آسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می‌دوم اندر طلب دوست
ما هر دو، در این صبح طربناك بهاری
از خلوت و خاموشی شب، پا به فراریم
ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده‌ی جان، محو تماشای بهاریم
ما، آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار كه - سرمست و غزلخوان - من و خورشید:
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم 

بگذار كه بر شاخه‌ی این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه، به صد شوق، چو مرغانِ سبكبال،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور، از آن قله‌ی پر برف
آغوش كند باز، همه مهر، همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است كه ـ چون من ـ
از لانه برون آمده، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا كه نشاط است و امید است
پرواز به آنجا كه سرود است و سرور است،
آنجا كه، سراپای تو، در روشنی صبح
رویای شرابی است كه در جام بلور است
آنجا كه سحر، گونه‌ی گلگون تو در خواب
از بوسه‌ی خورشید، چو برگ گل ناز است
آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!
من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را، نتوانم كه نپویم
هر صبح، در آیینه ی جادویی خورشید
چون می‌نگرم، او همه من، من همه اویم!
او، روشنی و گرمی بازار وجود است
در سینه‌ی من نیز، دلی گرم‌تر از اوست
او یك دل آسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می‌دوم اندر طلب دوست
ما هر دو، در این صبح طربناك بهاری
از خلوت و خاموشی شب، پا به فراریم
ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده‌ی جان، محو تماشای بهاریم
ما، آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار كه - سرمست و غزلخوان - من و خورشید:
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم