همایون مثنوی

اجرا شده در مایه: همایون
  • آواز: محمدرضا شجریان
  • مدت زمان آلبوم: 00:53:09
  • سال انتشار: 1374
  • سال اجرا: 1363
  • ناشر: دل آواز

پیغام اهل دل یا همایون‌مثنوی نام آلبوم موسیقی سنتی ایرانی است با صدای محمدرضا شجریان. این اثر در آذر سال ۱۳۶۳ اجرا و در سال ۱۳۷۴ منتشر شد. این اثر در دستگاه همایون و مرکب‌خوانی اجرا شده‌است.

شماره قطعه نام قطعه مدت زمان نوع قطعه
1 تکنوازی سنتور 00:04:45
2 ساز آواز 00:04:52
3 ادامه‌ی ساز و آواز 00:16:32
4 ادامه‌ی ساز و آواز 00:10:29
5 ادامه‌ی ساز و آواز 00:03:26
6 ادامه‌ی ساز و آواز 00:05:22
7 ادامه‌ی ساز و آواز 00:07:43

عوامل

  • آواز: محمدرضا شجریان
  • آهنگساز:
  • سنتور: منصور صارمی

  • طرح: مژگان شجریان
  • امور چاپ: محمدعلی رفیعی
  • استودیو بل: ریموند موسسیان

اشعار قطعات

عراقی

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی
بیا، که جان مرا بی‌تو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی
ز بس که بر سر کوی تو ناله‌ها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی
ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی

بیشتر

عراقی

دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی
که در وی خوشدلی را نیست جایی
دل مسکین چرا غمگین نباشد؟
که در عالم نیابد دل‌ربایی
چگونه غرق خونابه نباشم؟
که دستم می‌نگیرد آشنایی
بمیرد دل چو دلداری نبیند
بکاهد جان چون نبود جان فزایی
بنالم بلبل‌آسا چون نیابم
ز باغ دلبران بوی وفایی
فتادم باز در وادی خون خوار
نمی‌بینم رهی را رهنمایی
نه دل را در تحیر پای بندی
نه جان را جز تمنی دلگشایی
درین وادی فرو شد کاروان‌ها
که کس نشنید آواز درایی
درین ره هر نفس صد خون بریزد
نیارد خواستن کس خونبهایی
دل من چشم می‌دارد کزین ره
بیابد بهر چشمش توتیایی

بیشتر

عراقی

چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی
اگر جمله جهانم خصم گردند
نترسم، چون نگهدارم تو باشی
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
چو گویم وصف حسن ماهرویی
غرض زان زلف و رخسارم تو باشی
اگر نام تو گویم ور نگویم
مراد جمله گفتارم تو باشی
از آن دل در تو بندم، چون عراقی
که می‌خواهم که دلدارم تو باشی

بیشتر

فیض کاشانی

یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
با غم خود آشنای کردی مرا
از خودم بیگانه کردی عاقبت
در دل من گنج خود کردی نهان
جای در ویرانه کردی عاقبت
سوختی در شمع رویت جان من
چارهٔ پروانه کردی عاقبت
قطرهٔ اشک مرا کردی قبول
قطره را دردانه کردی عاقبت
کردی اندر کلّ موجودات سیر
جان من کاشانه کردی عاقبت
زلف را کردی پریشان خلق را
خان و مان ویرانه کردی عاقبت
مو بمو را جای دلها ساختی
مو بدلها شانه کردی عاقبت
در دهان خلق افکندی مرا
فیض را افسانه کردی عاقبت

بیشتر